ما را دنبال کنید

جستجوگر

موضوعات

آمارگیر

  • :: آمار مطالب
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 0
  • :: آمار کاربران
  • افراد آنلاين : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • :: آمار بازديد
  • بازديد امروز : 2
  • بازديد ديروز : 0
  • بازديد کننده امروز : 0
  • بازديد کننده ديروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل ديروز: 0
  • بازديد هفته : 2
  • بازديد ماه : 2
  • بازديد سال : 3
  • بازديد کلي : 25
  • :: اطلاعات شما
  • آي پي : 157.90.130.117
  • مرورگر : Firefox 33.0
  • سيستم عامل : Windows 7

پنج دلار!

سارا هشت ساله بود که از صحبت پدر و مادرش فهمید برادر کوچکش سخت مریض است و پولی هم برای مداوای آن ندارند.


پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه جراحی پرخرج برادرش را بپردازد.


سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت فقط معجزه میتواند پسرمان را نجات دهد سارا با ناراحتی به اتاقش رفت و ازیر تخت قلک کوچکش را در آورد.


قلک را شکست.سکه ها رو،رو تخت ریخت و آنها را شمرد.


«فقط پنج دلار!!»


بعد آهسته از در عقبی،خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت.


جلوی پیشخوان انتظار کشید تا دارو ساز به او توجه کند،ولی دارو ساز سرش به مشتریان گرم بود.بالاخره سارا حوصله اش سر رفت و سکه ها رو محکم رو شیشه پیشخوان ریخت.


دارو ساز جا خورد و گفت:چه می خواهی؟


دخترک جواب داد:برادرم خیلی مریض است،می خواهم«معجزه»بخرم.قیمتش چقدر است؟


دارو ساز با تعجب پرسید:چی بخری عزیزم؟!!


دخترک توضیح داد،برادر کوچکش چیزی در سرش رفته و بابام می گوید فقط معجزه می تواند او را نجات دهد،من هم می خواهم معجزه بخرم،قیمتش چقدر است؟


دارو ساز گفت:متاسفم دختر جان ولی ما اینجا معجزه نمی فروشیم.


چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت:شما را به خدا،برادرم خیلی مریض است و بابام پول ندارد و این تمام پول من است.من از کجا می توانم معجزه بخرم؟؟؟؟


مردی که گوشه ای ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت از دخترک پرسید:چقدر پول داری؟


دخترک پول ها را کف دستش ریخت و به مرد نشان داد.مرد لبخندی زد و گفت:آه چه جالب!!!فکر می کنم این پول برای خرید معجزه کافی باشد.بعد به آرامی دست او را گرفت:من می خواهم برادر و والدینت را ببینم.فکر می کنم معجزه برادرت پیش من باشد...


آن مرد دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود.


فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجان یافت.


پس از جراحی پدر نزد دکتر رفت و گفت:از شما متشکرم.نجات پسرم یک معجزه واقعی بود،می خواهم بدانم بابت هزینه عمل جراحی چقدر باید پرداخت کنم؟


دکتر لبخندی زد و گفت:هزینه عمل 5 دلار می شد که قبلا پرداخت شده!




اگر بتوانی همه کار هایت را با عشق انجام بدهی و نسبت به همه کس عشق بورزی،زندگی ات دگرگون می شود.


                                                                                                              چارلز هانل